هر چقدر هم که آدم بیخود و گمنامی باشی، وقتی بفهمی چند نفری از خواننده هات مدتی هست که می شناسنت، وبلاگ نویسی سخت میشه. عین قضای حاجت توی دستشویی خونه بابابزرگ علی می مونه، که ـ گلاب به روت ـ فاصلۀ بین سنگ توالت تا در مستراحشون پنج متر بود و در از تو قفل نمی شد. شرایط بغرنج تر از این سراغ دارید؟!
حالا اومدیم و یه خبطی کردیم یه جایی رو به راه کردیم که بشینیم چهار کلوم راحت صحبت کنیم، هرکی از در اومد تو آشنا دراومد.
حال کسیو دارم که با هزار عشق و آرزو، دختر وزیر رو گرفته و بعد از سه چهار سال زندگی، می بینه زنِ جمیلۀ وجیهۀ علیمۀ عفیفه ش، اجاقش کوره. حالا چه شکری بخوره؟! با همین شرایط بسازه؟ آرزوی خلف صالح رو چطور ول کنه؟ طلاقش بده؟! وجدانش رو کجا خاک کنه؟ فراشش رو تجدید کنه؟ نق نق زنها و هوو بازی رو کجای دلش بذاره؟! الآن من سالی چند پست نوشتن رو ادامه بدم؟ این جا رو ببندم؟ یه وبلاگ دیگه جاش بزنم؟ چه کنم؟!
خلاصه بد وضعیه! بد!

این زمان بگذار تا وقت دگر...

کاسۀ داغتر از آش نباش!

دیدی چگونه گور بهرام نمود؟!

رو ,یه ,کنه؟ ,نق ,ـ ,حالا ,بخوره؟ با ,با همین ,همین شرایط ,شرایط بسازه؟ ,شکری بخوره؟

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آگهی رایگان بقیمت مریم طلایی مشاور خرید شما در بهترین ها کانون آگهی و تبلیغات هنربرتر قالب دخترانه رایانه فردا وبلاگ کتابخانه عمومی شهدای سنجان فیلم های برتر از نظر من فن فیکشن های starandmoon مطالعه مبل تختخوابشو اصفهان تبلیغات در تلگرام